×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دفترعشق براي عشقم

× شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم. آخر
×

آدرس وبلاگ من

nagar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/0mh

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

عشق وخيانت

من اومدم اینجا تا در برابرعقاید خامی، مثل اینا که میگن عشق کشکه بنویسم و نشون بدم دورو های عاشق نما کیا هستن.اونایی که لاف عشقو می زنن ولی حتی نمی دونن عشق چجوری نوشته میشه .خدا برای اینکه آدم هارو به راه راست هدایت کنه کلی امام و پیغمبر فرستاد.بعضی ها راه راست رو انتخاب کردن بعضی ها هم که هیچی راه خودشون رو رفتن.مهم نیست که چقدر بهم حرف بزنن من حرفمو می زنم.برای دلم می نویسم و برای اونایی که می خونن .حالا یکی می خونه و درست میشه یکی هم نه. ولی من می خوام هر چقدر شده بنویسم که نشون بدم که خیلی ها روی صورتشون نقاب عاشقارو گذاشتن و پشت اون نقاب آدم دیگه ای هستن.من یه عقرب دارم که اسمش زبونه اگه نیش نخوردی بدون حسش نبوده.من می نویسم به خاطر اینکه روحم آزاد بشه از زندان تنم.نوشتن حس بیدار کردن به من می ده.همه می دونن که قصه نمی گم و اینجا هم برای کسی لالایی نمی گم که خوابش بره .اینجا دنیای مجازیه ولی حرفا از واقعی هم واقعی ترن.من ذهنم شلوغه ولی حرفامو توی کوچه خلوت های اینجا خوب می زنم.همه کسایی که میان اینجا همیشه پشتم بودن و نقاب به صورتشون نداشتن .همه می دونن که من برای قشنگی قلم روی کاغذ نمی کشم .من می نویسم که شاید به این فکر کنی که کجایی.من برای کسایی می نویسم که اوج خندشون نیش خندن زدنه .کسایی که صبح تا شب به کسی فکر می کنن که نزدیک ترین راه رسیدن بهشون نگاه کردن به عکسشونه.عشق رو قلم قدرته عجیبی داره. عادت می کنی اگه بخونیش و ازش بنویسی. حالا بزار یه مطلب بنویسم که بفهمی که چقدر این عشق زیباست.هیچی ندیدم توی این چند ساله که اینجا بودم ولی بازم می نویسم.عاشق بودن می دونی که سخته .معمولاً حرف راست اینجا گوش شنوا نداره و کسی خریدار حرف راست نیست.گله نکن اگه حرفم رو روک زدم. این شرایط زندگیه که منو اینجوری کرده.من می نویسم و اوصلاً هم حرف دارم .

 این یه جنگه بین منو عقاید مردمم

                        رنگ قلم رو ورقه فواید دردو قلم

                                        همه اشعار میره به حساب سر گذشت

                                                             یه بیت می نویسم یه کتابه ترجمش

سه شنبه 3 آبان 1390 - 7:18:47 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 3 آبان 1390   9:02:59 PM

montazere nazare shoma hastam

aydin77

[email protected]

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 3 آبان 1390   9:00:57 PM

salam

lotfan in ra ham dar veblagetan bogzarid

یک داستان جالب و آموزنده

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند.
باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، با ید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ی جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد. مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد. به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام. نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد:
صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم. بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی.
بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟
مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد.
بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد ...

برگرفته از کتاب بال‌هایی برای پرواز
نوربرت

http://bebeka.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 3 آبان 1390   7:39:49 PM

ما نقاب دارن هستیم .من سر کرده انها اسمم زورو هست امدم از گروهبان گارسیا بپرسم این همه مقاله قشنگ که عشق تا عرش بالا بردی و یک مثنوی قرار ترجمه ان بشه کجاس هم بیت که گفتی .منظور جنگ عقاید ه .یا قلم و درد .یا اشعاره میره به حساب صد امام .همچین گفتی نیش میزنی .گفتی اش خاله کشک و .لالای نمیگی ووووو خلاصه جلب مخاطب خوبی بود .وبلاگت خیلی قشنگ اخرش گنگ و مخاطب تو خماری..نکنه چون نقاب داریم داری انتقام میگیری

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 3 آبان 1390   7:40:29 PM

ali bod kheili mochakeram ke az hoghoghe eshgh va ashegha dari defa mikoni asal amma age yeki peida she ke kheili dosesh dari ammaye ho neshone begire vo ghalbeto tike tikekone cheeeeee?

http://kumeh.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 3 آبان 1390   7:32:08 PM

این همه گفتی .....آخر ندیدیم چیزی بنویسی دوست من نوشتن با بلند فکر کردن فرق داره

آخرین مطالب


alo


...


age mikhai biyai porofail negar


darbareye negar nazi


بروازپیشم


خوش به حال آسمون


می خوام تنها باشم...


فراموش می کنم


بی معرفت


(تنها نشوی).


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

98714 بازدید

5 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

53 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements